صداقت


از کلام مولای متقیان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه:



اَلصِّدْقُ صَلاحُ کُلِّ شَیْ ءٍ.(3)

راستگویی مایه صلاح هرچیز است.

اَلْکِذْبُ فَسادُ کُلِّ شَیْ ءٍ.(4)

دروغگویی موجب تباهی هر چیز است.

یا اَیّها الَّذینَ آمَنوا اِتَّقوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الْصّادِقِینَ.(5)

ای کسانی که ایمان آورده اید! پرهیزگار باشید و با صادقان باشید!

شعر زیبای گره گشایی از پروین اعتصامی

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا میخواستی، آن یک پزشک

این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل میخواست، آن یک شوربا

این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود

تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی

تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم

کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری میرفت حیران بر دری

رهنورد، اما نه پائی، نه سری

ناشمرده، برزن و کوئی نماند

دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر

شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست

برگشائی هر گره کایام بست

چون کنم، یارب، در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا

میخرید این گندم ار یک جای کس

هم عسل زان میخریدم، هم عدس

آن عدس، در شوربا میریختم

وان عسل، با آب می‌آمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا میکرد و می‌پیمود راه

ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، کای خدای دادگر

چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی

این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای

کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را

هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل، هم شوربا را ریختی

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای

گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک

تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است

هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای

هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند

تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود

خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست

تا بداند کآنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند

تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز

گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال

تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای

هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی

رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش

ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

یک سال است که عمارت پدری‌ام، عطر مادری ندارد!

 عکست را نگاه می‌کنم
 این عکس پیر نمی‌شود!
اما پیرم می‌کند!

***

مرگ موهبتی است الهی،  که به قامت هر موجود زنده‌ای می‌نشیند

بشریت از این قاعده مستثنی نیست و ما نیز از آن غافل هستیم
چه سخت است باورش، تحملش، جدا شدنش و ندیدنش
ولی چه می‌شود کرد، باید در برابر مشیت الهی سر تسلیم فرود آورد
و فقط یاد و خاطرات او جاودانه در دل دوستدارانش باقی خواهد ماند
امید که در جوار رحمت پروردگار آسوده و آرام بیارامد و از آمرزش حضرت حق بهره‌مند شود

***

روزها را چه غریبانه به شب رساندیم
فریاد را در سینه خفه کردیم
و اشک را خوراک روز و شب کردیم
چه سخت است در دل گریستن و به زبان هیچ نگفتن
و تکیه‌گاهی مطمئن را از دست دادن!

***

مادرم یاس‌ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می‌گیرند
شبنم گل واژه اشک‌های توست
ای شقایق دشتستان صبوری
ای هم آغوش پروانه‌ها
ای صفای گل سرخ
ای نرگس عشق
تو از همه گل‌ها زیباتر و از همه آن‌ها خوشبوتری
در سالروز یاد تو عطر همه گل‌های شکفته را نثار وجودت می‌کنیم

بهار آمد ولی باز تو نیامدی...

 روزها گذشت . و ماه ها سپری شد مادر ........

 

ولی تو ماندگار ترینی   کجایی مامان  همه جارو گشتم همه جا رفتم هیچ جایی نبود .....

 

خودت بگو کجایی  نه توی خوابی نه توی بیداری پس کجایی .....

 

ببین مامان امشب قلب تو رو میخواد  ...ای مامان سال نو یعنی تو  . تو که نباشی هیچ چیز معنی نداره

 

بازهم داره دنیا بدون تو تکرار میشه .اصلا انگار همه عادت کردن به بی تو بودن . ولی مامان یک لحظش هم برام  قابل تحمل نیست .......

 

مامان ببین امشب بازم سر به هوای تو زدم  رفتم سراغ عکسهای  تو. هه... میدونی کدوم عکس مامان همونی که باها رفته بودیم باغ و تو  پاهات درد میکرد میخواستی از رودخونه رد بشی گفتی خیلی سخته مامان چطوری رد شم کاش من نمیومدم باهاتون مامان بخدا لحظه به لحظش یادمه یادته دستتو گرفتن   مامان میرجعفرگفت مگه من مردم    خودم کولت میکنم بزور کولت کرد مامان یاد حرفات میوفتم آتیش میگیرم  چرا این حرفارو زدی هااان

 

چرا اینجوری گفتی که تا عمر دارم یادم نره ...... مامان وقتی میرجعفر تورو برد بیمارستان برد رادیولوژی و ...  گقتی الهی من بمیرم واینجوری واسه شما زحمت نباشم ....آآآآآخ خ خ  مامان من تمام عشقمون تو بودی و   تمام آرزومون تو بودی

 

تمام لحظه زندگیم تو بودی چرا آتیشم زدی ..مامان توی این عکس پاهات درد میکرد . خدا کنه پا دردت خوب شده باشه . مامان اینقدر دلم تنگ شده واست اینقدر دوست دارم  یکبار دیگه توی چشمات خیره بشم   مامان الان خوب دقت میکنم  میبینم چقدر  لاغر شده بودی ......

 

مامان من خیلی پوستم کلفته که هنوز زنده هستم .مامان تو با گریه هام کاری نداشته باش بذار یه کمی درد دل کنم سبک بشم ....

 

مامان رفتم عینکتو از توی وسایلات  آوردم زدم به چشمام گفتم بذار  با عینک تو دنیارو ببینم شاید فرق داشته باشه دلم سبکتر بشه  چقدر خوبه یه چیزایی ازت دارم که خودمو با اونا آروم میکنم ..چقدر خوبه که همیشه در خاطرمی...                            دوستت دارم مامان  به اندازه تمام لحظهای زندگیم

حتی از دیروز  بیشتر دوستت دارم ...........

 

خداحافظ مادر

 شده خاموش چراغ خانه


خنده هایم به لبم خشکیده


همه جا غرق سکوت است امشب


عطر مادر همه جا پیچیده
 
 



مونسم گریه شده ازآن روز


این وفا نیست که تنها رفتی


اشک من را تو ندیدی انگار


پر کشیدی و از اینجا رفتی



تک و تنها شده ام کنج اتاق


کوه غمها شده هم آغوشم


باز برگرد و تو لالایی را


تا سحر زمزمه کن در گوشم



مادر ای کاش خودت میدیدی


کنج خانه پسرت غمگین است


مادرم، کاش تو میدانستی


این غم و درد چقدر سنگین است



آمدم باز به چشمی پر خون


بر مزارت همه شب میشینم


این چه دردیست نمیدانم من


هق هق و اشک شده تسکینم



بعد تو پوچ شد این ثانیه ها


غم سختیست جدایی مادر


سنگ قبرت شده خیس از اشکم


من یتیمم تو کجایی مادر



همه شب منتظر مرگ شدم


از غم بی کسی و بدبختی


مادرم کاش تو میدانستی


بعد تو مرده گل خوشبختی



نیمه شب رفت وسحر آمده باز


پرِ درد است وجودم مادر


میسپارم به خداوند تو را


تا شب بعد و غروبی دیگر