...

  • دوست‌داشتن کسی که لایق دوست‌داشتن نیست، اسراف محبت است.
  • برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت.
  •   در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند، از بودن با آنها لذت می‌بری ولی با آنها به جایی نمی‌رسی..
  • همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت دیوار بساز.
                                                                                                                                       دکتر شریعتی

بیشعوری

بیماری بیشعوری

==========

  • شازده کوچولو پرسید: تو سواد داری؟
  • روباه گفت: آدمها سواد دارند ، من شعور دارم!!!

==========


بی‌شعوری یک بیماری مسری است و دارد دنیا را تهدید می کند!
باید کاری کرد والا بی‌شعورها دنیا را نابود می کنند.
بیشعوری نوعی بیماری است که وقتی شخص گرفتارش شد رفتار مردم ستیزانه ای در پیش می گیرد.
در واقع فرد از زندگی خسته نشده بود، بلکه از بیشعور بودنش که باعث شده بود همه او را ترک کنند،
 خسته شده بود...

بیشعورها پررو، نفرت انگیز، ترسناک و متکبرند...
بیشعوری یک نوع اعتیاد است به قدرت، تحقیر و سرکوب کردن سایرین،
وظیفه نشناسی بی حد و شهوت تسلط بر دیگران.

بیشعورها اصولا نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند. در جنگ حالت تهاجمی دارند،
در صلح حالت تهاجمی دارند و حتی در گفتن دوستت دارم هم حالت تهاجمی دارند

"سیاره ی عشق آدم های بیشعور، سیارک کوچکی است

که بر روی آن فقط برای یک نفر جا هست و کس دیگری را به آنجا راه نیست.""

به نظر بیشعور شاکی،

هرگز نه آسمان به اندازه ی کافی آبی است و نه آب مرطوب."

برگرفته از کتاب بیشعوری
نوشته دکتر خاویر کلمنت آمریکایی و ترجمه محمود فرجامی

شخصیت کاذب

می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد، از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
 - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
 - پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری، باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی ؛چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد، اما همین که وارد آنجا شد، مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آن ها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد. تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند، رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت، فریاد زد:
 "ای مردم! شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید، به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد
. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"
سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آن ها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده است. درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:
  "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شراب خواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است؛ زیرا که هرروز با غذای خود تناول می کند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست ،بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی، جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ای است ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.


ارتباط

تلاش موجودات دون، برای برقراری ارتباط با اشخاص مهم، ستودنی است و این تلاش وقتی معنی می یابد که فرد مطمئن است که از خود چیزی ندارد و کوشش می کند تا با شخص مهمی به هر طریقی که شده ارتباط داشته باشد و این ارتباط برایش شخصیت کاذبی ایجاد می کند و خود را در او می بیند الخ...

مطمئنم که در این مدت دغدغه ذهنی داشته ای که به نوعی با من سخن بگویی  و خوشحالم که بالاخره موفق شدی تا کلامی - هرچند محقر- نشخوار کنی و با این رفتار خودتان را از نظر روحی ارضاء نمایید!!!


با یک تلاش و موفقیت ظاهری، اینان خودشیفته شده و متأسفم که باید بگویم فردا این چنین افرادی مثل سگ های ... دَم در خونه اشخاص با شخصیت، خواهند خوابید تا موقع خروج و ورود برایشان دم تکان دهند و افراد دون پایه ی به ظاهر محترم، در سر کوچه و خیابان محل عبور اشخاص محترم منتظر خواهند ماند که لاأقل سلامشان را پاسخ گویند...

این پیام را یکی از از دوستان برای بنده ارسال نموده اند و از مطالبشان خوشم آمد خواستم با گذاشتن آن در وبلاگ از ایشان تشکر کنم و همین مطالب را به خودشان منعکس نمایم تا مصداق ؛ آینه آن روز که گیری به دست                           خود شکن آنروز، مشو خودپرست

رعایت شود و حرفهایشان به خودشان نیز منعکس گردد.

ما میتوانیم خیلی چیزهارا به آدمهای اطراف هدیه کنیم،اما لیاقت را ما نمی توانیم بهشون بدیم.دکتر هلاکویی/ در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش،هرگز به دیواری که تازه رنگ شده تکیه نکن/ وقتی اسبهای توانا اجازه ورود به میدان را نداشته باشند،هر الاغی می تواند برنده شود/ خواستم مطمئن باشی که میتوانم.


دوست من ببین بازم می توانی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!